دیدار دوباره..[p1]
#فیلکس
#استری_کیدز
_ همیشه کنارت میمونم..
زمانی که نسیم شکوفه ها را به رقص فرا میخواند ، نجوای کلمات پسرک گویا همچنان به گوش میرسد.. بی آنکه گذر زمان آن را کمرنگ کند..
جایی دور در میان لبخند هایی در کنار یکدیگر و آغوش هایی که گرما آنها هنوز بر روح پابرجا ست.. اما نام هایشان هنوز در کنار هم حک شده است..
هنگامی که زمان بی معنا شد ؛ آن دست هایشان بود که در خنده های بی صدا هم را طلبیدند..
لحظه ها، ثانیه ها، دقیقه ها، ساعت ها، روز ها و ماه ها را درکنار یکدیگر، با لبخند و شادی سپری کردند، شبی که سردی هوا مانند سوختن در آتش سوزناک بود ، آن دو در کنار هم نشسته بودند و دست در دست یکدیگر گذاشته و درحال تماشای سریالی بودند که میتوانست شبیه آینده آنها باشد . نوازش های گرم پسرک بر روی کمر دختر همانند لالایی برای او عمل میکرد ، دخترک همچو بچه ای که در اثر سرما درحال یخ زدن است ،در بغل پسرک خود را فرو برد.
-خوابت میاد؟ با تکان دادن سر خود جواب خود را به پسر اعلام کرد ،،و به آرامی در خوابی فرو رفت که آرزو میکند هرگز از آن بیدار نشود..
روزی که دست هایشان از یکدیگر جا شد آن سرنوشت بود که معنای دیگری گرفت..
سایه ای تاریک تر از قبل نه فقط بر دیوار های جایی که خانه می نامیدند ، بر هر جایی که چشمان آنها می توانست ببیند.
در انتظار روزی که خورشید طلوع کند و نوری که از آن آنها بود باز برگردد....
ولی آن نور قصد برگشتن پیش دخترک نداشت ، دخترک شبیه عروسکی کهنه که کسی با آن کاری ندارد و در گوشه ای انداخته است ، تنها بود . امید ، نور ، عشق و تمام زندگی اش ، دلیل زنده بودنش حالا نبود ، دخترک باور نمیکرد ، که تمام زندگی اش با بیرحمی تمام او را ترک کرد . یعنی تمام حرف ها و قول های پسرک دروغ بود ؟ این عدالت نبود، دخترک همچو تنها ترین موجود و انسان در جهان درخانه ای که روزی پر از صدای خنده و شادی بود ولی حالا کوچک ترین صدایی جز صدای گریه و هق هق های دخترک صدایی نمی اید، تنهای تنها بود با عشق نیمه تمامش .، ساعت از ۱:۳۰ شب هم گذشته بود اما او همچون دیوانه ای به صفحه گوشی اش خیره بود و برای بار هزارم پیام های خود با عشقش مرور میکرد و منتظر فقط و فقط یه نوتیف دیگر از پسر بود .
+ لیکسی... + تروخدا…جوابمو بده!.. + من بدون تو چیکار کنم ؟ ها؟ چرا رفتی ؟..+ دارم دیوونه میشم ، بگو که همه این ها یه خوابه.. لطفا..!
و اما آخرین پیام پسرک که مال ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۵ بود ، _ قبلا هم گفتم ، من دیگه دوستت ندارم ، رابطه بین ما یه چیز ساختگی بود ، دیگه بهم پیام نده!..
https://wisgoon.com/eun_joo
#استری_کیدز
_ همیشه کنارت میمونم..
زمانی که نسیم شکوفه ها را به رقص فرا میخواند ، نجوای کلمات پسرک گویا همچنان به گوش میرسد.. بی آنکه گذر زمان آن را کمرنگ کند..
جایی دور در میان لبخند هایی در کنار یکدیگر و آغوش هایی که گرما آنها هنوز بر روح پابرجا ست.. اما نام هایشان هنوز در کنار هم حک شده است..
هنگامی که زمان بی معنا شد ؛ آن دست هایشان بود که در خنده های بی صدا هم را طلبیدند..
لحظه ها، ثانیه ها، دقیقه ها، ساعت ها، روز ها و ماه ها را درکنار یکدیگر، با لبخند و شادی سپری کردند، شبی که سردی هوا مانند سوختن در آتش سوزناک بود ، آن دو در کنار هم نشسته بودند و دست در دست یکدیگر گذاشته و درحال تماشای سریالی بودند که میتوانست شبیه آینده آنها باشد . نوازش های گرم پسرک بر روی کمر دختر همانند لالایی برای او عمل میکرد ، دخترک همچو بچه ای که در اثر سرما درحال یخ زدن است ،در بغل پسرک خود را فرو برد.
-خوابت میاد؟ با تکان دادن سر خود جواب خود را به پسر اعلام کرد ،،و به آرامی در خوابی فرو رفت که آرزو میکند هرگز از آن بیدار نشود..
روزی که دست هایشان از یکدیگر جا شد آن سرنوشت بود که معنای دیگری گرفت..
سایه ای تاریک تر از قبل نه فقط بر دیوار های جایی که خانه می نامیدند ، بر هر جایی که چشمان آنها می توانست ببیند.
در انتظار روزی که خورشید طلوع کند و نوری که از آن آنها بود باز برگردد....
ولی آن نور قصد برگشتن پیش دخترک نداشت ، دخترک شبیه عروسکی کهنه که کسی با آن کاری ندارد و در گوشه ای انداخته است ، تنها بود . امید ، نور ، عشق و تمام زندگی اش ، دلیل زنده بودنش حالا نبود ، دخترک باور نمیکرد ، که تمام زندگی اش با بیرحمی تمام او را ترک کرد . یعنی تمام حرف ها و قول های پسرک دروغ بود ؟ این عدالت نبود، دخترک همچو تنها ترین موجود و انسان در جهان درخانه ای که روزی پر از صدای خنده و شادی بود ولی حالا کوچک ترین صدایی جز صدای گریه و هق هق های دخترک صدایی نمی اید، تنهای تنها بود با عشق نیمه تمامش .، ساعت از ۱:۳۰ شب هم گذشته بود اما او همچون دیوانه ای به صفحه گوشی اش خیره بود و برای بار هزارم پیام های خود با عشقش مرور میکرد و منتظر فقط و فقط یه نوتیف دیگر از پسر بود .
+ لیکسی... + تروخدا…جوابمو بده!.. + من بدون تو چیکار کنم ؟ ها؟ چرا رفتی ؟..+ دارم دیوونه میشم ، بگو که همه این ها یه خوابه.. لطفا..!
و اما آخرین پیام پسرک که مال ۲۴ سپتامبر ۲۰۱۵ بود ، _ قبلا هم گفتم ، من دیگه دوستت ندارم ، رابطه بین ما یه چیز ساختگی بود ، دیگه بهم پیام نده!..
https://wisgoon.com/eun_joo
- ۴۶۴
- ۲۷ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۰)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط